کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

مترو سواری با کوروش

دیروز ظهر مامانم زنگ زد و گفت بیاین اینجا برا ناهار. تا من کارامو کردم و حاضر شدیم شد ساعت 2 و با تاکسی تلفنی رفتیم. بعد بابا علی اومد کیف و کالسکه کوروشو گرفت. خونشون یه بنایی کوچولو داشت که انجام شد. بابام اینا دنبال یه سرایدار میگشتن برا باغشون که یه زن و شوهر جوون 18 و 19 ساله پیدا شده و میخوان طبقه بالای باغ رو دستگاه نخ تابی بذارن همونجا کار و زندگی کنن.دختره و شوهرش دیروز خونه بابا بودن. شوهره اومده بود برا کمک خانومشم اورده بود. دختر خوبی بود. از زندگی مامان و باباش میگفت که اشکم در اومد. اونی که گفت و تو ادامه مطلب میذارم.  از اونجایی که جمعه همین هفته مهمونی معلماست و خونه خواهرمه مامانم گفت بیا بریم خونشون کمکش کنیم.زنگ ...
25 خرداد 1391

حرم+ خرید

امروز عصر اول رفتیم حرم و بعدش مصلی ( محل فروش مایحتاج به قیمت کلی ) خرید ها شامل: دستمال کاغذی 6 بسته, دستمال توالت, دستمال حوله ای, تاید, پودر صابون, شامپو, مشکین تاژ, سن ایچ آلبالو, نبات, قند شکسته, 10 کیلو شکر برا مامان اعظم, 6 تا روغن مایع ( 4 تاش مال مامان اعظم اینا) 1 کیلو نبات, 200 گرم فلفل سیاه, شد 120 تومن ناقابل به نازگی پاهامم نو حلقم, علاوه بر دستام :D ...
22 خرداد 1391

عاچختم کوروش :*

دیروز ظهر من و کوروش با تاکسی رفتیم خونه مامان ملی جون و بابایی تو ترافیک بود و نیم ساعت بعد اومد. چون دیر بود همه ناهار خوردن. من منتظر موندم و با بابایی نهار خوردیم. انسی اینام بودن. الهی بگررررردم حمیدرضا جونم اینقد خواستنی شده! تازه محمد میگفت چشاش شبیه چشای منه!  کوروشو خوابوندم و با خواهرم یکم حرف زدیم و اینا. بعد به حمیدرضا یواشکی شیر دادم . ساعت 4 و نیم بود که محمد گفت مامان اعظم اینا میان دنبالت برین مولودی خونه داییم. منم سریع حاضر شدم و کمی هم خوشگلاسیون کردم و کوروشو حاضر کردم و رفتیم دم در که سریع اومدن. اونجا خوش گذشت. زدایی محمد بوسم کرد و گفت خیلی خوشحال شدم اومدی. خدا کنه منم یه عروس مثه تو گیرم بیاد. دیگه ذوق مرگ ش...
12 خرداد 1391