کله ملاق :D
بدون عنوان
یگانه در حال تمرین ژیمناستیک یگانه صورت نقاشی شده حمیدرضا 40 روزه ...
نویسنده :
مامانی
2:30
عکس از خوشگلترین پسر دنیا
مترو سواری با کوروش
دیروز ظهر مامانم زنگ زد و گفت بیاین اینجا برا ناهار. تا من کارامو کردم و حاضر شدیم شد ساعت 2 و با تاکسی تلفنی رفتیم. بعد بابا علی اومد کیف و کالسکه کوروشو گرفت. خونشون یه بنایی کوچولو داشت که انجام شد. بابام اینا دنبال یه سرایدار میگشتن برا باغشون که یه زن و شوهر جوون 18 و 19 ساله پیدا شده و میخوان طبقه بالای باغ رو دستگاه نخ تابی بذارن همونجا کار و زندگی کنن.دختره و شوهرش دیروز خونه بابا بودن. شوهره اومده بود برا کمک خانومشم اورده بود. دختر خوبی بود. از زندگی مامان و باباش میگفت که اشکم در اومد. اونی که گفت و تو ادامه مطلب میذارم. از اونجایی که جمعه همین هفته مهمونی معلماست و خونه خواهرمه مامانم گفت بیا بریم خونشون کمکش کنیم.زنگ ...
نویسنده :
مامانی
2:56
بجه ها! بجه ها
ماجرای سنگ صبور شدنم و تو ادامه مطلب پست قبلی اضافه کردم. بخونین اگه دوست داشتین. ...
نویسنده :
مامانی
2:49
حرم+ خرید
امروز عصر اول رفتیم حرم و بعدش مصلی ( محل فروش مایحتاج به قیمت کلی ) خرید ها شامل: دستمال کاغذی 6 بسته, دستمال توالت, دستمال حوله ای, تاید, پودر صابون, شامپو, مشکین تاژ, سن ایچ آلبالو, نبات, قند شکسته, 10 کیلو شکر برا مامان اعظم, 6 تا روغن مایع ( 4 تاش مال مامان اعظم اینا) 1 کیلو نبات, 200 گرم فلفل سیاه, شد 120 تومن ناقابل به نازگی پاهامم نو حلقم, علاوه بر دستام :D ...
نویسنده :
مامانی
2:47
دیروز باغ بابا علی + خرید لباس
اینو از یه مزون که از ترکیه لباس میاره خریدم 80 تومن ( تن پوشش خوشگله ) اینم 120 تومن گرفتم. ...
نویسنده :
مامانی
13:39
عکس از این چند روز
ببخشید فعلا حوصله تایپ ندارم. فقط عکس میذارم ...
نویسنده :
مامانی
12:11
عاچختم کوروش :*
دیروز ظهر من و کوروش با تاکسی رفتیم خونه مامان ملی جون و بابایی تو ترافیک بود و نیم ساعت بعد اومد. چون دیر بود همه ناهار خوردن. من منتظر موندم و با بابایی نهار خوردیم. انسی اینام بودن. الهی بگررررردم حمیدرضا جونم اینقد خواستنی شده! تازه محمد میگفت چشاش شبیه چشای منه! کوروشو خوابوندم و با خواهرم یکم حرف زدیم و اینا. بعد به حمیدرضا یواشکی شیر دادم . ساعت 4 و نیم بود که محمد گفت مامان اعظم اینا میان دنبالت برین مولودی خونه داییم. منم سریع حاضر شدم و کمی هم خوشگلاسیون کردم و کوروشو حاضر کردم و رفتیم دم در که سریع اومدن. اونجا خوش گذشت. زدایی محمد بوسم کرد و گفت خیلی خوشحال شدم اومدی. خدا کنه منم یه عروس مثه تو گیرم بیاد. دیگه ذوق مرگ ش...
نویسنده :
مامانی
15:35